اشارهی اصلاحوب: هرچند، چند روزی از ده روز مبارک ذیالحجة الحرام، موسم حج ابراهیمی 1432 گذشته است، اما هنوز هم میتوان رایحهی ایمانی آنرا، به گوش جان شنید. جهت تجدید آن ایام خدایی و لذت همراهبودن با خیل مشتاقان لبیکگو به ندای رحمانی، در آن مکان و ایام مقدس شما را به مطالعهی نوشتار عالمانه و مؤمنانهی زیر، دعوت میکنیم؛ هرچند از عدم انتشار بههنگام آن، پوزش میخواهیم، معالوصف احساس و ظن غالب ما این است که این مقاله میتواند، لحظاتی ما را در سیری روحی و عبادی در مناسک حج ابراهیمی-محمدی سهیم سازد. وما ذلک علی الله بعزیز
داستانی گفتم از یاران نجد
نکهتی آوردم از بستان نجد
مسکن یار است و شهر شاه من
پیش عاشق این بود حب الوطن
سرود رفته باز آید که ناید
نسیمی از حجاز آید که ناید
به فرمان پروردگار ابرمرد توحید و یکتاپرستی حضرت ابراهیم خلیل – علیه السلام – کعبه منسوب به پروردگار را که قبله سینهها و جهت حرکت دلهاست را بنا نهاد تا تمامی یکتاپرستان تاریخ از روز خلیل تا به روز دمیدن در سور – بوق – و دیدار پروردگار جلیل بدان سوی روی آورده، بیعت و صداقت خود با خالقشان را با این خانه تواضع به نمایش گذارند..
بیعت با کعبه...
قبله ایمان...
خانه خداوند رحمان...
مرکز دایره محبت و شوق عاشقان بهشت...
مغناطیس دلهای شیفته حق، که از چهارسوی جهان آنها را بسوی خود جذب میکند..
کعبه چون قلب، مؤمنانی که زنگ گناهها و لغزشها آنها را اکسیده کرده را بسوی دهلیزهای خود میکشد، و طی یک برنامه آلایشی آنها را پاک کرده، از چالههای شهوت به کرانههای عفت ملکوتی، و از سستی و افتادگی به حرکت و سازندگی، و از منیت و خودپرستی به جهان بینی و یکتاپرستی، و از خواب و خیال به امید و برنامه، و از چشم دوختن به دیگران به چشم گشودن بر دیگران، از هیچ بودن به همه چیز شدن، و از تابعیت و تقلید به رهبریت و تحریک، بالا برده بار دگر در کالبد جهان اسلام پمپاژ میکند تا زندگی و سلامت جسم را حفظ نمایند، و جسد دنیای توحید را توان زیستن و ادامه حیات باشد..
مکعبی سربلند، و آغوشی باز به شکل هلال که تاریخ گواهی میدهد که از آن خانه حق است و بنا به دستور قدر بدین شکل بازگذاشته شده تا مؤمنان را در آغوش گیرد و آنرا "حجر اسماعیل" مینامند. آغوشی که اسماعیل را در دامن خود پرورده، مؤمنان را به سینه خود میفشارد و در گوشهایشان زمزمه میکند: چون اسماعیل باشید.
اسماعیل فرزند بحق توحید ابراهیمی...
اسماعیل زاده ایمان و پرورده توحید و یکتاپرستی...
اسماعیل آن نوجوانی که با رشادت و دلیری خود سر بشریت را بالا گرفت..
نوجوانی که با اراده واختیار فولادینش گردن طاعت خویش در زیر تیغ بران دستور الهی نهاد..
آه!..
عجب حادثهای بود و عجب امتحان و آزمایشی!..
آزمایشی که کوههای سترگ در مقابلش خاکستر میشوند، و آسمان و زمین توان تحملش را ندارند..
ابرمرد توحید؛ ابراهیم دوست و خلیل رب جلیل بنا به اشارهای گذرا از سوی حق ساتور تیزش را بر گردن جگرگوشهاش - آنهم چه چگر گوشهای؟!.. اسماعیلش که پس از هشت دهه زاری و تضرع و اشک بدان رسیده بود – میکشد.
چاقوی تیز از فرط حیرت مات و مبهوت مانده، توان بریدن از او سلب گشته.. برایش باور کردن آنچه روی میدهد ناممکن شده، حیران است چه کند!..
همین فضای کعبه نظارهگر تمامی آن ماجرا بود، و آنرا در گوش هر مؤمنی که به حجر اسماعیل درمیآید زمزمه میکند..
از هر سوی حرم بوی توحید ابراهیمی به مشام میرسد، هر لحظه امواج همیشه زنده صدای پرطنین ابراهیم از فضای حرم به چهارسوی جهان فرستاده میشوند.
چون ابراهیم خانه حق را بنا نهاد، پروردگار بدو امر نمود تا مردم را بسوی خانه توحید و رمز یکتاپرستی برای ادای مناسک و عبادت حج فرا خواند؛
«وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ »﴿الحج/٢٧﴾
«به مردم اعلام کن که، پیاده، یا سواره بر شتران باریک اندام (ورزیده و چابک و پرتحمّل، و مرکبها و وسائل خوب دیگری) که راههای فراخ و دور را طی کنند، به حجّ کعبه بیایند (و ندای تو را پاسخ گویند)»
و از آنروز تا به امروز و تا بروز قیامت امواج صوتی ابراهیم با اکسیژن هوا آمیخته شده از راه شش وارد قلب مؤمنان گشته عشق و محبت زیارت خانه حق را در آنها میکارد و آنها را بسوی کعبه و قبله حق دعوت میکند.
هزاران هزار زن و مرد، پیر و جوان، سیاه و سفید، از چهارسوی جهان در هر لحظه بدور مغناطیس قلبها در حال طواف و چرخشند.
طوافی که با اذان ابراهیم شروع شده تا دمیده شدن سور اسرافیل و برپایی قیامت جریان خواهد داشت.
مؤمنان کعبه آمال و خانه عشق و ایمان خود را در کنار قلبهایشان قرار داده رابطهای محکم و پرمعنا با پروردگارشان برقرار میکنند..
خدایا، بار الها؛...
بنگر بدین مؤمنان صادق، اینان بدرستی فهمیدهاند که درگیر و دار و جیغ و داد زندگی قلبهایشان را گم کردهاند، و حال آمدهاند در اینجا آنرا میپالند.
یا اینکه احساس کردهاند زنگ کبود گناهها و لغزشها و کوتاهیها بر دلهایشان انباشته شده، حال آمدهاند تا با ریختن اشکهای پشیمانی و توبه بر زنگهای دل آن را سنباده کشند!
عجب صفایی است در اینجا!..
حرم حرم خداست و بندگان بندگان او، ایمان و توحید به شیوه ابراهیم و فرزندش محمد مصطفی – صلی الله علیهما و سلم -...
مقام ابراهیم
در کنار کعبه امیدها و رمز پیوستن مخلوق به خالق یکتا "مقام" یادگاری دیگر از ابراهیم است..
مقام ابراهیم بیانگر خاطرههایی است بس عمیق در تاریخ ایمان سترگ، و دعوتی است گویا و روشن..
جای پای ابراهیم...
گویا قدر با حفظ اثر قدمهای امام موحدان تاریخ خواسته پیام او را به زائران خانه ملکوتی حق تزریق کند..
مقام ابراهیم یا جای قدمهای مبارک او به صراحت به میهمانان خانه حق میگوید: ره سعادت تنها در گام نهادن بر جای پای ابراهیم است..
چون ابراهیم باید تبر بدست گیری و بتهای شهوت و آز و طمع و دل بستن به غیر خدا را بشکنی...
و چون ابراهیم باید زاد همت بدست گرفته در راه رسیدن به حقیقت و رساندن پیام حق در زمین خدا قدم زنی...
و چون ابراهیم کعبه توحید و یکتاپرستی در دلت بنا کنی..
و چون ابراهیم ساتور تیزت را بدست گرفته هر آنچه محبتش ممکن است در دلت با محبت حق جای گیرد – چون مال و منال و منصب و عیال، و دل بستن به دنیای فانی – را سر ببری..
مقام ابراهیم پیامی است گویا از پیراسته زیستن، آزاده بودن، رها شدن از تمامی قید و بندهای دنیایی و بال و پر گشودن بسوی هر آنچه رضایت و خشنودی حق بدان وابسته است.
پیام ابراهیم پیام مرد بودن و مرد زیستن و چون جوانمردان به پیش رفتن، و با سری بلند در مقابل پروردگار حاضر شدن و کسب رتبه "خلیل الله" بودن است.
صد عجب از زائرانی که با چشمان پف کرده و دل غافل به چای پای ابراهیم خلیل مینگرند و اثر قدم بر سنگ خارا آنها را به شگرف وا میدارد، و پیام رسای آنرا نمیشنوند..
آه!..
آه، از این زائران فارغ البالی که از خانه خدا تنها با چند سجاده و تسبیح چینی به خانههایشان برمیگردند!..
آه!..
آه، از این زائران غافلی که تا ریشه در خاک غفلت فرو رفتهاند و توان دیدن درخشش سیمای ابراهیم در آسمان مکه را ندارند!..
و خوشا بحال آن عاشقان دلباختهای که در پی ابراهیم شدن و در پی لبیک گفتن به ندای رسول خاتم – صلی الله علیه وسلم – پا بدین دیار مینهند..
و صد اسفا که در بین این ملیونها زائر غافل محمدها و ابراهیمها بسیار اندکند...
رکن یمانی همان دست دراز کعبه است که نا امیدی را هرگز نمیشناسد. دست دراز به سوی همه کس، دست درازی که به همه گناهکاران و همه جنایتکاران و همه غافلان میگوید؛ درگه ما درگه نا امیدی نیست... صدبار گر توبه شکستی باز آی...
مؤمنان دست راست خود را بر رکن یمانی کشیده در گوش کعبه زمزمه کنان میگویند:
بسم الله.. الله اکبر!..
سرآغاز هر کارم و ابتدای هر همت و تلاشم با نام اوست و از برای او و در راه او، و امیدم تنها بدوست که او "الله" اکبر است!
پروردگار بزرگی که بزرگتر از او نیست و من با امید بدو میتوانم کارهای بزرگ انجام دهم، و میتوانم چون ابراهیم خلیل و محمد مصطفی بزرگ شوم.
مؤمنان با دست دادن به رکن یمانی با کعبه بیعت میکنند تا چون پیامبران و رهروان راستین حق به پیش روند و در راه خدا از هیچ دریغ ننمایند.
در بین رکن یمانی و حجر الأسود تنها یک دعا را میشنوی:
«...رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ »﴿البقرة/٢٠١﴾
بار الها؛... در دنیا به ما نیکی و سعادت ارزانی دار و در روز قیامت ما را خشنود و سعادتمند قرار داده از آتش سوزان جهنم برهان!
یا رب!..
عجب دعایی است!..
چه پژواک پر معنایی و چه طنین با صفایی دارد..
مؤمن پس از بیعت با کعبه و دست دادن با خانه خدا، به پیش میرود، و بسوی ابراهیم شدن قدم مینهد، و با اولین گامش دنیایش را با آخرت گره میزند و از پروردگار یکتا سعادت و خوشبختی و خیر دو جهان را خواسته، از او و تنها او میخواهد که از آتش سوزان جهم نجاتش دهد.
مؤمن دریافته حرکت از اوست و برکت از خدا...
حال مؤمن بدرستی درک نموده، باید چون ابراهیم کمر همت بالا زند و چون رسول خاتم – صلی الله علیه وسلم – آنچنان در راه هدایت ملتش جان کند که قرآن را به دلسوزی و شفقت وا دارد:
«فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا» ﴿الکهف/٦﴾
«نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن و روی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دق مرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمیگروند و بدان) ایمان نمیآورند (خود را) هلاک سازی.»
حجر الأسود
حلقه نقرهای براقی که در وسط آن خمیره قهوهای مایل به سیاه که در دل آن پارههای کبود "حجر الأسود" است، بیانگر تاریخی بس تلخ از کشمکش حق و باطل است. باطلی که در شیعیان قرمطی تجلی کرده بود. پس از خونریزیهای وحشتناک و قتل عام حاجیان خانه خدا "حجر الاسود" را ربوده خورد کردند. گرچه حقد و کینه این طائفه مندرس همچنان در سینههای بدعتگران و مذهب فروشان میجوشد با این وجود "حجر الأسود" پیامش را با صدای رسا میرساند.
حجر الأسود یا سنگ سیاه تنها هدیه ملموس بهشت در زمین.. هدیه سفیدی که انسان رویش را سیاه کرد!
رفیقی که با انسان از بهشت به زمین آمد، از همراه بیوفایش جز بیمهری هیچ ندید!
سنگی بود سفیدتر از برف که بهشت به زمین فرستاد، و بر اثر گناهان بنیآدم هر روز سیاه و سیاهتر میشود. تصویری زنده از قلب انسان، اثر هر گناه بر قلب آدمی نقطهای است سیاه، تا بدانجا که قلب انسان سیاه و کبود و سخت میشود چون سنگ خارا..
ستیز بین گناه و توبه؛ یا زمختی و زنگهای گناه بر قلب و شستشوی آن با اشک ندامت و بازگشت بسوی خدا حکایت نفس لوامه است که حجر الأسود رمزی بهشتی از آن است.
گویا نمادی است برای سنجش میزان سقوط انسان در درههای هلاکت و نافرمانی و بین بازگشت بسوی احدیت.
دماسنج حجر الأسود بیانگر دمای آدمیت انسان است! بهر اندازه که انسان به ضمیر و وجدان آدمی و فطرت و سرشت بهشتی خود نزدیکتر شود بهمان اندازه این سنگ بهشتی به اصالت خود و به رنگ سفید خود نزدیکتر میگردد، و هر اندازه بسوی گناه و پستی و رذالتها روی کند بهمان اندازه چهره حجر الأسود را سیاه و سیاهتر میکند..
گویا حجر الأسود که تماما به شکل چشم میماند، چشم بینای کعبه است که چون دستگاه تصویر از یک یک زائران عکسی گرفته حضور و صداقت و ایمان آنها را با تصویری زنده در نامه اعمالشان ثبت میکند.
مؤمن چون نامه اعمالش را در روز جزا بدست راستش میگیرد، و زیارت خانه خدا با صدای لبیک گفتنش، همراه با تصویر زنده میبیند از فرط شادی دست و پایش را گم کرده داد میزند:«... هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ»﴿الحاقة/١٩﴾ ـ آهای مردمان بیائید نامه اعمال مرا بخوانید!..
عجب صفا و جمال و جلالی دارد مشاهده این صحنه زیبا..
آن لبخند گشاد مؤمن.. و آن اشکهای شادی که بر گونههایش سرازیر است.. و آن جهش برق خوشحالی که در چشمانش هویداست و آن چهره نورانی، همه سختیهای راه و همه دشواریهای تحمل ایمان و همه دربدریها و هجرتها و شکنجهها و سایر بدبختیها در یک لحظه بکلی از خاطره او محو میشوند و کالبد او لبریز شادی و خوشبختی و سعادت – آنهم سعادت و شادی بهشتی – میگردد..
خوشا بحالت ای مؤمن رستگار و ای خوشبخت سعادتمند...
هنوز گرمی دستان پر لطف پیامبر اکرم – صلی الله علیه وسلم – را بر حجر الأسود لمس میکنی. گویا همین دیروز بود که قبیلههای قریش بر سر افتخار نصب "حجر الأسود" بروی همدیگر شمشیر کشیده، دستهایشان را تا آستین در کاسه خون فرو برده بودند، و هر یک آرزو داشت این افتخار تاریخی را بدست آورد.
ولی خداوند خواست این هدیه از آن رسول خاتمش گردد. رسول امین از در مسجد وارد شد و قریشیان به اتفاق داد زدند که جوان راستگوی امانتدار آمد، هر آنچه ایشان فیصله کند را قبول داریم.
محمد جوان؛ امین و حکیم و محبوب مکه "حجر الأسود" را بر پارچهای نهاد. و هر قبیله گوشهای از آنرا گرفته بلند کردند و ایشان با دستهای مبارکشان آنرا بر روی دیوار کعبه نصب کردند، و امروز چون چشم بینای کعبه شاهدی بر اخلاص و ایمان و صداقت مؤمنان راستین است.
زائر کفن پوش خانه خدا که در گردابی از بشریت رنگارنگ فرو رفته در حال طواف است خود را در مییابد. گویا قیامت به پا گشته و انسان آغشته به گناه حقیقت را دریافته از کرده خود پشیمان گشته داد برآورده:
« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ …»﴿المؤمنون/99-100﴾ { و زمانی که مرگ یکی از آنان فرا میرسد، میگوید: پروردگارا! مرا (به دنیا) باز گردانید* تا کار شایستهای بکنم و فرصتهائی را که از دست دادهام جبران نمایم.}
بارالها مرا بازگردانید تا من شرمسار گناهکار، جبران ما فات کنم. حال که واقعیت را دریافتهام چنان خواهم شد که تو میخواهی...
و گویا خداوند خواسته او را برآورده کرده، این همان مرده است که با کفن خود از قبر سر بر آورده لبیک گویان بسوی خانه حق و کعبه بازگشت روی آورده:
لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، إن الحمد والنعمة لك و الملك لا شريك لك...
پروردگارا ندای تو را استجابت کرده به دعوت تو لبیک گفته بسوی تو آمدهام. گواهی میدهم و جار میزنم در جهان که هیچ شریکی نیست مر تو را، تمامی حمد و سپاس و ثنا از آن توست، تمامی فضل و من و نعمتهای بیدریغ از جانب توست، و تو همه جهان را مالک و فرمانروایی و هیچ همراه و شریکی نیست مر تو را.. ای یگانه معبود من، من ناچیز بسوی تو ای همه چیز آمدهام، مرا پذیرا باش...
در بین سیل انسانهای سر برآورده از گورستان غفلت، و نجات یافتگان از دنیای پر زرق و برق شیطانی، و در بین موج خروشانی که از باتلاق مناصب و نامها و جاهها و شخصیتهای کذائی جان سالم بدر بردهاند ، همه با هم برابرند و هیچکس را بر دیگری برتری نیست. زن و مرد، شاه و گدا، دارا و نادار، رئیس و مرئوس، کفن پوشان و اشک ریزان در تلاشند خود را به خالق خود نزدیک و نزدیکتر سازند.
در میان افواج پی در پی سیاهی زمخت از چپ به تو برمیخورد، و پیرمردی گوژپشت عصا بدست از راست، زنی زائیده قرن پیش با چشمان کم سویش از پشت تو را به جلو هل میدهد و جوانکی رنگ پریده و اشک ریزان چشم به کعبه دوخته از جلو راهت را گرفته.. هر کسی در حال و هوای خویش غرق است و دیگری را هیچ نمیبیند..
کسی به تو نمیگوید: ببخشید سرورم.. شما بفرمائید.. خیلی خوش آمدید.. جناب آقا.. حضرت عالی ...
نه کسی میداند که شما دکترید یا مهندس، آیت الله اید یا حجت الإسلام.. طالب علمید یا جاهل معرفت.. عاقلید یا ابله.. چوپانید یا رهبر.. اینجاست که درمییابی تو انسانی و بس..
در مییابی در مسیر بشریت قیمت و بهای تو در انسانیتت است، نه در پستها و صفتها و نامهای کذائی..
نه آیت بودن و نه حجت شدن و نه رئیس و رهبر و وزیر و شاه بودن بدادت میرسد..
انسانی ناچیز و بندهای بیش نیستی، چون مورچهای کوچک در سیل موریان.. تنها ارزش و بهای تو در میزان بندگی، و با درجه و قرب و نزدیکی به پروردگارت وزن میشود. هر چه به خدایت نزدیکتر و در نزد او عزیزتر باشی بهمان اندازه برتر و ولاتری..
بار خدایا...
در هر یک از اشواط هفتگانه طواف به دور رمز یکتاپرستی، کعبه حق و قبله توبه، خوانی از خودیها ذوب میشود و بنده پلهای به خدایش نزدیکتر...
با پایان یافتن دور هفتم وقتی دستت را بسوی "حجر الأسود" بلند کرده داد میزنی: " بسم الله.. الله اکبر" اشکهای اخلاص بر گونههایت جاری میشوند و احساس میکنی انسانی دیگر شدهای...
موجودی ملکوتی از دیار پرنیان..
از اعماق وجودت داد میزنی: "بسم الله" بنام آفریدگارم؛ الله ذوالجلال، "الله اکبر" خدایم بزرگتر و والاتر و برتر و اکبر است و هر آنچه غیر از اوست دون است و هیچ..
و دست راستت که بلند شده با خانه کعبه بیعت میکند و میگوید: و بفرما که فرمان برم.. چه کنم تا به حق رسم؟!
در کنار در خانه معبود، آنجا که "ملتزم" مینامندش دستهایت را گرفته آویزان میشوی، و از ته دل با خدایت راز و نیاز کرده، از آنچه بودهای بازگشته، بسوی آنچه او از تو میخواهد چشم دوختهای. از خدای بیهمتا و خالق یکتایت که او را به حق الآن شناختهای همت میخواهی و مردانگی، از او و تنها او کمک میستانی و توفیق میطلبی.. صداقتت در بندگی را به نمایش میگذاری، و الفبای اخلاصت را با اشک ریزان چشمانت بر چهره پریشانت مینگاری..
سپس در پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز خوانده، در آن از کفر و کافران بیزاری جسته به یگانگی و بیحمتایی پروردگارت شهادت میدهی، از آب زمزم سیراب شده نفسی آرام میکشی. اینجاست که احساس میکنی ندایی از بلندای وجود تو را میخواند:
ای بنده ما، مرحبا به تو که خود را شناختی.. راه ما راه سعی است و تلاش و سازندگی..
از خواب و خیال و دل بستن به خرافات و نیروهای خارق العاده دل بر کن که مسیر ما مسیر واقعیتهاست، مسیر تلاش و کارزار و سعی ... میوه و ثمره آرزوهایت به تلاش و سعی و کوشش و عرق پیشانیت بسته شده..
ای بنده ما برو بسوی مسعی..
مسعی
«إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللَّـهِ ۖ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا ۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّـهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »﴿البقرة/١٥٨﴾
"«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانههای) خداست! پس کسی که حجّ بیت کند یا عمره به جا آورد نیست بر او باکی که طواف کند بر آنها (و سعیِ صفا و مروه انجام دهد. و هرگز اعمال بیرویّه مشرکان، که بتهایی بر این دو کوه نصب کرده بودند، از موقعیّت این دو مکان مقدّس نمیکاهد!)و کسی که خواستار نکوئی شود همانا خداست سپاسگزار دانا".
دو کوه صفا و مروه چون دو استاد بزرگ تاریخ در کنار کعبه مشغول تربیت و تعلیم زائران خانه خدایند..
به هر زائری میگویند که راه رسیدن به موفقیت سعی است و تلاش.
قصه هاجر را به عنوان مثالی گویا برای روشنتر کردن موضوع بیان میدارند..
زنی تنها با نوزادی تشنه در صحرای بی آب و علف.. صحرایی با امواج هولناک شن و با کوههای سیاه خشک. هیچ صدایی نیست مگر صدای وزوز باد گرمی که کمر ریگهای تفته را میخاراند، و هیچ بویی نیست مگر بوی وحشت و تنهایی.. و گریه نوزاد تشنه که با مرگ دست بگریبان است به وحشت صحرای خاموش سنگدل افزوده..
مادری که لحظاتی پیش با ایمانی بسیار قویتر از کوههای خارا به رادمرد توحید؛ پیامبر خدا ابراهیم بزرگ گفته بود: برو در پناه خدا، و به پشتت منگر و هیچ دلهرهای بدلت راه نده که خداوندی که به تو امر فرموده ما را در این صحرای خشک رها کنی، هرگز ما را ضایع نخواهد کرد..
بنگر این قلب شیر زن با خدا را.. با این ایمان سترگ.. به گوشهای نخزیده تا دست زاری به درگاه حق بلند کند و بگوید: بار الها آبی برسان ما را..
خوب بدو بنگر...
لبهایش لبریز دعاست.. گامهایش در پی آب او را از صفا به مروه میکشاند.. چشمهایش به نوزادش دوخته نشاید درنده یا خزندهای او را ببلعد.. و چون به ته دره میرسد دوان دوان خود را به بیرون میکشد تا لحظهای نوزادش از تیر رس دیدش پنهان نگردد..
از صفا به مروه و از مروه به صفا... سفری پیاپی.. دوان دوان در دره دلهرهها و ترس، هفت بار تمام.. امید بخداست و تنها خدا..
سعی و تلاش آموزه حرکت از جانب بنده.. از تو حرکت از خداوند برکت و گشایش..
به یک آن...
دعای حاجت هاجر پرده آسمان میدرد، و استجابت الهی دل زمین میشکافد و آب زمزم – دنیای نیاز و حاجت – در زیر قدم اسماعیل صبر و ثبات فوران میکند!
نظرات